ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Saturday, January 31, 2004

  ||  8:21 PM
  از ميون دفتر خاطرات سال پيش .... يادداشت مربوط به ۱۳۸۱/۵/۱۴ بدون هيچ غرض و منظوری ! فقط دلم خواست بنويسم !!

...
امروز از هميشه سبک ترم . هم به خاطر زيارت هم تو ! واسه منی که اونقدرا هم معتقد نیستم ! !
امروز همه چيو از گردن خودم برداشتم و رو دست امام رضا گذاشتم و از امروز ديگه برای هيچ اتفاقی غصه نمی خورم . چون ديگه هر چی پيش مياد صلاحه .
...

***************************

وقتايی که دلگير می شم وقتايی که از خدا يه جواب درست و حسابی می خوام ... همه و همه وقتاييه که اون روزِ در زمان خودش رويايی مثه پتک می خوره فرق سرم !

***************************

قول داده بودم
که جز نوايش به گوش
جز يادش بر دل
و جز نامش بر زبان نيايد .
آن هنگام
گمان نابرادری شغاد
نمي رفت .
گمان چاه کندن
گمان نابودی
گمان کشتن

حال که چرک یادت
از خاطر پاک است
نه نامت بر لب و نه آوايت در ذهن
مچاله ات می کنم و دور می ريزمت
در سطل کوچک اتاقم .
...
خوب حرفمو پس می گيرم !!!!!
  ||  9:26 AM

Thursday, January 29, 2004

  موسيقی جلف راننده تشديد می کند سر دردم را . سعی می کنم فکرم را مشغول کنم تا موسيقی را نشنوم .
به تو فکر می کنم . به تو و انديشه های قديم و جديدت ! بوی لجن می دهد .... ترجيح می دهم همان موسيقی جلف راننده را بشنوم !

****************

از خدا پنهان نيست
از تو هم نباشد
ماه هاست
نه بوي تعفن زای يادت
نه مرداب خاطرت
و نه گندزار مهرت
جايی در ذهن ندارد

ماه هاست مرده ای
نه تنها در من
در شهر من هم
...

****************

چه خوب می داند
کلام صلح را
کاش
سخن آتش
نمی دانست .
اما نمی داند که ديگر
نه من آن منِ قدیمم
نه ناله های تو موثر
...
« ضجه ات رو شنيدن تلخ
اما به تو ميلی نيست »

****************

می گم ! بد اخلاقی هم بهم ميادا !!!!!
D: !
  ||  1:16 PM

Wednesday, January 28, 2004

 

به مناسبت پايان اکران « شب های روشن » فرزاد موتمن

مدحی بر فیلم شب های روشن !!!

سنگ شکاف می کند در هوس لقای تو

با وجودی که فضای سنگين فيلم سابق موتمن را نمی پسنديدم و نام فئودور داستايوفسکی در ابتدای راه ضربه سختی به تماشاگر می زد هنگامی که بار اول در جشنواره به تماشای شب های روشن فرزاد موتمن نشستم و در آغاز راه کادرهای غريب و چگونگی عنوان شدن نام فيلم روبرو شدم فهميدم با فيلمی خوش ساخت و خوب سر و کار دارم .
شب های روشن يک عاشقانه واقعاً آرام است . يک کار تيمی فوق العاده .يک گروه سينمايی ايده آل با فيلمنامه اي درخشان از سعيد عقيقی - که در سرتاسر فيلم مدام به ما ياد آوری می کند که فيلم نامه نويس قاهری است - فيلمبرداری و کادرهای فوق العاده از جمشيد الوندی تدوين حرفه ای حسين زندباف صدابرداری و صداگذاری و ميکس تاثيرگذار پرويز آبنار محيط سرد و خشک خانه استاد و لباس های تيره او در مقابل لباس های شاد و پر روح دختر که به نحو اعلا توسط شاه ابراهيمی انتخاب شده بود بازی پر شور هانيه توسلي و در مقابل بازی بسيار خوب مهدی احمدی از بی روح وسرد تا احساسی ترين لحظات تم آرام و عاشقانه و بازی های ويلن با ويلن سل پيمان يزدانيان همه و همه .....
تمام عوامل فيلم کاملاً بی نقص عمل کرده اند . با فيلمی خوش ساخت و يکدست روبرو هستيم يکدست و کاملاً حرفه ای ! که عوامل آن ( به خصوص و به خصوص فرزاد موتمن ) هنرشان را به رخ تماشاچی می کشند و جای پايشان در سر تا سر فيلم پيداست .
شب های روشن عاشقانه ترين فيلمی است که در اين چند ساله بر پرده سينماهای گشور رفته است . کاش فيلم های بيشتری بود که مي شد همراه اين فيلم در کنار « عاشقانه های خوش ساخت » نام برد .عاشقانه های ما همه سطحی و ظاهری هستند ( حتی شايد مانند عشق ابتدايی دختر به امير ) ولی شب های روشن عاشقانه ای است باطنی و به اصطلاح خودمان زير پوستی ( مانند عشق استاد به دختر ) ( همان طور که استاد در فصل پايانی فيلم به دختر می گويد : « عشقی رو که تو حس کردی من فهميدم » )
فيلم سرشار از تضادها و دوگانگی ها است از عشق و بيزاری نور و تاريکی سپيدی و سياهی زن و مرد احساس و منطق و .... و فيلم روند خود را در به تعادل رسانيدن شان طی می کند . هنر می خواهد ميان اين همه تضاد سخن از تعادل به ميان آورد ! و شب های روشن به خوبی از پس اين هنر بر آمده .
لطافت جاری در سراسر فيلم دويدن نور عشق به فضای شب های تاريک و آرامش بعد از اشتياق از نقاط قوت بی نظير اين فيلم است که نور را در ظلمت آفريد و عشق پديد آمد .

شرمين مهدی زاده

آذر هشتاد و دو
  ||  8:35 PM

Tuesday, January 27, 2004

  تا چند چو يخ فسرده بودن
در آب چو موش مرده بودن

گردن چه نهی به هر قفايی
راضی چه شوی به هر جفايی

********************

چقدر آدمايی هستن که گونه هاشونو آماده پذیرفتن سيلی ديگران می کنن .... مهم نيست .
مهم اينه که « تو » زننده سيلی نباشی .

********************

با يه لبخند هر دو تا دستاشو مشت کرده جلو آورد و معصومانه گفت : « اگه گفتی تو کدومه ؟ »
روبروش ايستادم و زل زدم به دستاش . بعد دستاشو تو دستم گرفتم . مثلا سبک و سنگين کردم و يه کمی فکر کردم و دست راستشو انتخاب کردم و گفتم : « اينه ! »
دستشو باز کرد و گفت : « غلط بود ! حالا نوبت توه ! »
من دستامو بردم پشت و بعد هر دو دستمو آوردم جلو . ولی کف باز دستامو نشونش دادم و « گل » هم توی دست راستم .
با لبخند بهش گفتم : « حالا اگه تو گفتی ؟ »
دستمو نگاه کرد و سيگارشو کف دستم خاموش کرد و گفت : « به دَرَک ! »
  ||  4:09 PM

Monday, January 26, 2004

  بعد از پونزده سال ...............
بعد از پونزده سال ...............
بعد از پونزده سال ...............

- الو ؟ تو آرش رکنی فر ی ؟
- بفرمايد !
- خوب ... ممممم من شرمين مهدی زاده ام !
- { سکوت ! }
- ممممم نمی دونم منو يادته يا نه
- { سکوت }
- دوست مهد کودکت
- ....................... معلومه که شناختمت .... فقط چند لحظه صبر کن ! من انفکتوس کردم ....................... چطوری تو ؟

****************************

D:D:D:D:D:D:D:

****************************

کاش زودتر روز ديدار بيايد !
کاش متفاوت با ساخته هایم نباشد
کاش همان باشد که باید !
...
کاش

****************************

هيجان ديداری
که شايد بعدش
پشيمانی
پشيمانی

****************************

کاش می دونستم چی آرزو کنم
...
کاش « هميشه » مراقب آرزوهام بودم
.....
  ||  8:27 AM

Friday, January 23, 2004

  رعايت کردم
عشق را
و تو را
و قوانينت
...
رعايت کن
پاکی را
مهر را
و انسانيت
...
رعايت کنيم
همديگر را
همديگر را
و همديگر

  ||  11:39 AM

Thursday, January 22, 2004

  گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنياد مکن تو حيله و دستان را

تو غره بدان مشو که می نخوری
صد لقمه خوری که می غلامست آن را

حکيم عمر خيام


*****************************


تو کلاغی !
زشت و سياه
.
.
.
.
.
.
و منفور
  ||  4:08 PM

Wednesday, January 21, 2004

 




:D

Jeremy Brett is one of the most beloved of all Sherlocks.
  ||  11:41 AM
  چون سپيدت خواندم
چون پاک دانمت
چون نگاهت را می دانم
چون خوب شناسمت
.........
چون سپيدی
چون پاکی
و عاشق
و چون آشنا
آشنا چون نسيم صبح
چه می دانی
... تو از من چه می دانی
به والله نمی دانی
سالهاست که در انتظارمت
که بيايی
جای پايم
سر آن کوچه دنج
خاک می گيرد
و هنوز
نجوای آن روز خوب طولانی
- که به سخره گرفتنمان -
- و دوست می داشتم -
با من هر نفس است .
بيا و بگو
آنچه شنيدنی ست .
...
...
کاش می خواندی
که چگونه
سپيدتر از جامه ات می نويسم .....
يادت در دل
...
...
  ||  6:57 AM

Tuesday, January 20, 2004

  وحيد عزيز

که حالا می دانم
ناگفته ای میانمان نیست
...
...
تولدت مبارک
شرمین
  ||  8:16 AM

Saturday, January 17, 2004

  تا سه می شمارم
اگر مهلتی هست
نه که خواهان خاطرت باشم
نه
به پاس گذشته هاست
تا دِينی نباشد
می شمارم تا سه
تا دور شوی
از تيررس تير زهرآلود نفرينم
که بر هدف می نشيند هر بار
بگريز
از آتش آه و بيزاری ام
که دامانت بسوزاند سخت
برای مابقی زندگی لجن آلودت
فرار کن !
تيرم خطا نمی رود فلانی !
تفنگ به دستم
يک .....
دو ......
اجل امان ات نمی دهد
می دانم
...
...
سه
بنگ ...
...
...
صدای ناله هايت را می شنوم .


*****************************

مرج ...I am not going to treat like a donkey any more !
نه در مورد اون ....... نه هيچ کس ديگه ...

مرج با من باش ........

**************************
  ||  10:07 PM

Wednesday, January 14, 2004

  من چه گفتم ؟
کدامين حرف سخن از فراموشی داشت ؟
که من ذاتا
آن را به ناتوانان نسبت دهم .
به خاطر بسپار
تمام گذشته ها را
لحظه لحظه ی رفته ها
آزارت ندهد که تا پايان نبوده ای
نه رفيق نيمه راهی
نه نالایق
باید می ماندی
پس ماندی
صبح ها
به یادشان چشم بگشا
به آب رود رو بشوی
با خاطرشان بــــِزی
ترانه های « هیچ حنجره » را
زیر لب زمزمه کن
و همچون رفته ها بخواب
بخواب تا فردايی ديگر
...

***************
اگر نالايقی هست
منم .
نالايق سخن با تو .......

...
...

برای م . اشتاد
  ||  10:27 AM
  پيش تر ها
که در جستجوی فراتر از رويايم بودم
صداهايی بود

نجواهای دو ناشناس در گوشم
که بی مهابا
می خواندند مرا به نزد خود .

اوايل مرگ را می ديدم
که شتاب انگيز به سويم می آمد
نماز خواندم .

تا به سجده گريستم
صدايی گفت :
اين نيز بگذرد
به پيش آ
به تضرع خواستم :
کجا ؟
رنگين کمانی در آسمان درخشيد .
  ||  9:31 AM

Monday, January 12, 2004

 

فيلم Simone با بازی Al Pacino
خيلی وقت بود دلم هوای يه Al Pacino ی درست حسابی کرده بود .

اين فيلم بد جوری پيشنهاد می شود !!
  ||  3:36 PM

Saturday, January 10, 2004

  کاش به بها می دادندش يا به بهانه .
کاش به نجوا می دادندش يا به ترانه .

نه ديگر به هيچ کدام نمی دهندش .
نه به من ... و نه او .

سخنی اگر هست باشد .
می گويی نه !
می دانم .

ولی باور کن
اگر می گويم
« نه بها می دهندش نه به بهانه »
ديگر سالهاست بهشت را به کس نمی دهند .
سخنهاست هر جا
که از آنِ توست ....
نه ديگری .
درش بسته می ماند تا رفتن تو .


باز برای م . اشتاد
  ||  6:56 PM
 

در عزای مدائنی ديگر
دل ياران دوباره در خون است .

اهل دل تا نباشدی کس را
چون بداند که درد ما چون است .
  ||  6:55 PM
  « ... ولی حرف خوب رو هميشه آدمای خوب نمی زنن . شما که خودتون بهترين حرفا رو درس می دين مطمئنين که همه اين آدما عين حرفاشون بودن ؟ ... »

شب های روشن

***************************

وقتی ناله می کردم که چرا به حرفايی که انقدر بهشون اعتقاد داشت حالا يه ذره هم ايمان نداره - حرفايی که من رو دگرگون می کرد و با ايمانش ايمان می آوردم - خواستم حالا که از حرفاش برگشته منم بر گردم که ياد اين چند بيت افتادم که :

گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدعی گويد
خفته را خفته کی کند بيدار

مرد بايد که گيرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر ديوار


گلستان سعدی

***************************

« ... حالا رعيت سر آب خون می کنه
واسه چار چيکه آب چل تا رو بی جون می کنه ... »

احمد شاملو

****************************

کاش همه يه کم سفيدتر بودیم
يه کم زلال تر
شفاف تر
پاک تر
...
کاش برای همه حماقتامون دليل داشتيم .
کاش « تو » ی قديم هنوز اينجا بودی .
  ||  10:10 AM

Tuesday, January 06, 2004

  این که می گن : « اسکی ورزش مرفهين بی درده »
مربوط به قبل از اسکی کردنه !
بعد از اون
« اسکی ورزش فقيران پر درده !!!!!! »
چون مثه من هم کلی خرجشون ميشه هم تمام تنشون درد می گيره !
  ||  1:57 PM

Sunday, January 04, 2004

  تولد تورج حيف که فقط سالی يه روزه . ولی به اندازه تمام يک روزهای جهان خودش و تولدش عزيزه .....
اميدوارم که امسال ..... { چند آرزوی خوب درگوشی ! }
...
...
شرمين .
  ||  6:06 AM

Friday, January 02, 2004

  چند تا پرنده کوچيک تو شهری که خورشید به اون نمی تابید وقتی یه پیری بهشون گفت که شنیده یه خورشیدی هم وجود داره با هم قرار گذاشتن تا خورشيد پرواز کنن . همنفس با هم به راه افتادن . چند قدم به خورشید مونده بود . وقتی همه خورشید رو از دور دیدن يکی شون ( با وجود اين که تو پرواز از همه شون ماهر تر بود ) بالش معلوم نشد از کجا زخمی شد و جا موند و هر چی سعی کرد نتونست به بقيه برسه . خيلی غصه می خورد چون از يه طرف خورشيد رو از نزديک نديده بود از يه طرف هم همه پروازهای خوبش زير سئوال می رفت .
با نا اميدی به شهر رسيد . مردم شهرش دو دسته شدن يه دسته بال زخمی اش رو مسخره می کردن . يه دسته هم از تجربيات ديدارش با خورشيد می پرسيدن و اونم هميشه با حوصله جواب می داد و سعی می کرد با چيزايی که دور و بر داره خورشيد رو تشبيه کنه براشون . کارش خيلی سخت بود و هيچ کس حرفاشو نمی فهميد . همه حواسش هم پيش خورشيد بود و دوستاش .
تا اين که يه شب خورشيد به خوابش اومد پرنده کوچیک پرسید : چرا میون اون همه پرنده من نتونستم پیشت باشم . یعنی از همه شون بد ترم ؟ خورشید گفت نه ! تمام وقتی که به سمت من می اومدين من حواسم به همه تون بود و تو رو ميون همه اونا انتخاب کردم چون از همه به وجود من مطمئن تر بودی و تو به وسيله يکی از تيرهای نورانی زخمی شدی تا برگردی و افراد بيشتری رو از وجود من مطلع کنی و تو بهترين هستی ........
وقتی از خواب بيدار شد ديگه غمگين نبود .

شرمين ................................. برای م . اشتاد
  ||  11:51 AM
  آروم سرم رو که بالا آوردم اين بار ديدمش . راست می گفتن . از مژه نزديک تر بود ..... هميشه همين جا بوده و نمی ديدمش .
با خودم عهد کردم از اون به بعد هر وقت احتياج داشتم بهش با نجوا صداش کنم و فریاد نزنم ......
مثه اين که افکار منو خونده باشه گفت :
ديگه نيازی نيست تو همين الآن مُردی !

  ||  11:50 AM