ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Friday, February 27, 2004

  جنگل در سکوت بود . درخت کنار جاده گوششو به زمين چسبوند بعد از چند ثانيه سرشو بالا آورد . همه درختها با نگراني نگاهش مي کردن . و خدا خدا مي کردن که خبري که شنيده بودن شايعه باشه . درخت کنار جاده سرش رو به علامت تاييد تکون داد .
صداي اره برقي رو به وضوح شنيده بود .
  ||  9:00 AM

Wednesday, February 25, 2004

  اين روزهای بی رنگ که بگذرند
آفتابی را چشم در راهم
-
و نسيمی
که از ورای تل خاک فکر
عشق بيابد
-
تا رنگ فریاد بخشد
اين سکوت مسموم مرا

نگاهی
که در پی آگاهی است .
دستی
که ماموريت ترقی دارد .
و دلی
که ديگر سالهاست دل نيست .

***********

نه که آدم حسود و بخيلی باشم
نه که نمک نشناس و ناسپاس
و نه هيچ
فقط
تمام وجودم غرق آتش « ای کاش » است .
وقتی می شنوم خواننده محبوبم Bryan Adams ( که قد الکس جون دوسش دارم ! ) دوبی کنسرت داشته هفته پيش و من نمی دونستم .
که اگه می دونستم الان اونجا بودم .....
از اين غصه می خورم که اون روزايی که از ساحل کيش به کوه های امارات زل می زدم و Have you ever really loved a woman رو زمزمه می کردم خواننده اش همون جا در حال زمزمه کردنش بوده .......
کاش من اون جا بودم و تو کنسرت بهترين خواننده دنيا شرکت می کردم .
کاش خبر داشتم .
...


چيزی که ميون تمام اين اتفاقها افتاد
فهميدن اينه که بابا همون قدر که بداخلاقه مهربونه !
  ||  10:29 PM

Sunday, February 22, 2004

  Federico Garcia Lorca



مرثيه برای ايگناسيو سانچز مخياس

در ساعت پنج عصر.

درست ساعت پنج عصر بود.

پسري پارچه سفيد را آورد
در ساعت پنج عصر.

سبدي آهک از پيش آماده
در ساعت پنچ عصر.

باقي همه مرگ بود و هر چيز که بود هيچ چيز جز مرگ نبود
در ساعت پنج عصر.

ناقوس هاي دود و زرنيخ
در ساعت پنچ عصر
کرناي سوک و نوحه را آغاز کردند
در ساعت پنچ عصر.

مرگ در زخم هاي گرم بيضه کرد
در ساعت پنج عصر.

در ساعت پنج عصر
بي هيچ بيش و کم در ساعت پنج عصر.

تابوت چرخداري ست در حکم بسترش
در ساعت پنچ عصر.

زخم ها مي سوخت چون خورشيد
در ساعت پنچ عصر.

و در هم خرد کرد انبوهي مردم دريچه ها و درها را
در ساعت پنچ عصر.

در ساعت پنچ عصر.

آي...چه موهش پنج عصري بود!
ساعت پنچ بر تمامي ساعت ها!
ساعت پنج بود در تاريکي شامگاه!

(بريده هايي از مرثيه نخست ّزخم و مرگ ّ)
  ||  5:49 PM

Saturday, February 21, 2004

  خوب !تولده !
مازيار جون تولدت مبارک باشه ! آرزوم رو هم که بهت گفتم ! D:
مازيار از اون دوستای خاص منه ! نه خيلی مثه وحيد دوسته نه مثه تورج برادر !
در هر صورت از اون آدماييه که امکان نداره يه روز کنارش بشينم و به دانسته هام چيزی اضافه نشه ! حالا شما هر جور دوست دارين برداشت کنين ! ( اطلاعات در مورد علم و فلسفه و تجارت و هنر ... تا اطلاعات در مورد جامعه اطراف ! )
در هر صورت آدم به با ارادگی اش نديدم ! .... دور و بر من هيچ کس نيست که اول سال دو تا تصمیم بگیره هنوز سال تموم نشده به هر دو تاش برسه !
در هر صورت تولدش خيلی خيلی مبارک !
  ||  11:23 PM

Friday, February 20, 2004

  آنجا که دل گرفته
در شب تار
عشق پايان می پذيرد و
دوستی ای ديگر پربار

آرام می شوم که نيستی
و ناآرام که خُلق دوستی تازه تنگ .
تشويشی ميان غوغا و سکوت
در دل ولوله می اندازد .

اينجا پر است از زانوی غم بغل گرفته
و من احساس کوچکترين بازنده را دارم
که به نباخته خود خشنود و
به بازنده کناری پرغم .

اين ميان آموختنی اين بود
که گردن به عقب چرخاندن
نه جز حماقت است .

آموزه ها همراه و
پیش به سوی فردا
فردايی بهتر
با شبهايی هنوز روشن تر ....
روشن تر از داستايوفسکی
همرنگ موتمن
به رنگ استاد ...
  ||  1:15 AM

Wednesday, February 18, 2004

  ديشب تا حالا دارم از احساس پوچی می ميرم !
يهو به ذهنم خورده چون خدا از ما حرفه ای تره الان چندين ساله که داره با همه مخلوقاتش بازی SIMS می کنه اين جوريه حس می کنم ما بازيگران يک بازی لوس و حوصله سر بر ( که البته خيلی ها هم دوسش دارن ) هستيم و روزانه کارهايی رو می کنيم که مجبوريم .
انتخابايی رو می کنيم که بهش امر شديم . ... و اشتباهاتی که خدا با mouse اش ما رو مجبور کرده انجام بديم .
فقط کاش restart و undo داشت و هر از گاهی اشتباهامون پاک می شد ..... البته شايد داره و ما گذشته پاک شده مون رو یادمون می ره ! ...
نمی دونم !!!!!
P:

  ||  9:27 PM

Tuesday, February 17, 2004

  عشق من در سفر عشق خطر بايد کرد
سينه را بر سر مقصود سپر بايد کرد

يار من چرخ به دلخواه نخواهد چرخيد
تا بداني به چه تدبير هنر بايد کرد

***********

کنسرت فرمان فتحعليان
حتي اگه سالن در پيت باشه
حتي اگه صداي سوت بلندگو ۹ تا آهنگ سوهان روحتون باشه
حتي اگه آهنگي که بايد بخونه رو نخونه
حتي اگه صداي هومن جاويد وسط يه آهنگ قطع بشه
حتي اگه علي رضا مير آقا سرويس بهداشتي آقايون رو پيدا نکنه
حتي اگه دلت همه اش گرفته باشه
حتي اگه ...
...
بازم بد جوري مي چسبه !!

***********

پير من و مراد من
درد من و دواي من

فاش بگويم اين سخن
شمس من و خداي من

...
  ||  10:17 PM

Monday, February 16, 2004

  ايستاده ام بر روی کوه رويا
و گوش می دهم
زنی را که می نوازد
موسيقی گم شده اين روزهايم .

و اگر از دوردستها
بره ای می آيد
چشم می بندم
غرق می شوم
در آوای چنگ
دستها را صليب می کنم
و می چرخم می چرخم .

می نشينم
دستها را به زير سر می برم
و دراز می کشم
بر چمن نرم احساسم
و نامم را می جويم
مابين خطوط ابرها
نامم که آمد بر می خيزم
و پی اش را می گيرم
با سرعت باد
تا جايی که ديگر
موسيقی گم شده اين روزهايم را
نمی شنوم
يا زن نمی نوازد .
  ||  10:04 AM

Sunday, February 15, 2004

  نشسته ام ميان سکوت ما
و فرياد را فرو می خورم
تا ستايشهای رفته را
به يادتر آوريم

چه می گذرد
در سياهی شب
بر تو
بر عشق
و فردا ؟

هنوز آرامتر می خواهم
خويش را
تا شايد در سکوت تر
صدای افکار تو
برگوش آید

ديروز
که واپسين ديدار داشتيم
نزديکت بودم و نمی ديدی
چگونه نفسهايم
با نفسهای سنگينت
نظم دارد
بويت در فضا بود و باز
حتی نگاهی بر سايه ام نداشتی

هنوز نشسته ام
ميان سکوت ما
و هنوز هم
فرو می خورم فرياد
اما ستايشها
هنوز که هنوز است
نيست که نيست ....

***********

چهار لحظه عشق

آشنايی
عشق
جدايی
ديدار مجدد

ژان لوک گدار - در ستايش عشق
فيلمی که کاش فرهنگ ديدنش را داشتم
و فهميدن ....
  ||  8:19 PM

Saturday, February 14, 2004

  سارا !
کاش بودی
کاش بودی
تا ناگفتنی ها را ساده تر می گفتم

سارا !
نمی دانی گاهی
برای صدایت آنقدر تنگ می شود دل
که شعر می خواند

سارا !
برايت لبخند می فرستم
و عشق
نکند در شلوغی اتاقت
جای مانده باشد

سارا !
...

***********

روايت سه گانه :

روايت اول - يک آرزوی کوچک

شنيده بودم فيلم بدی هست ولی « بد » اصلا توضيح نمی ده زجری رو که برای به پايان رسوندن فيلم تماشاگر تقبل می کنه .
ترجيح می دادم کارگردان ۳۰ دقيقه روبرويم بايستد و فحش دهد !!!
خيلی توهين آميز بود فيلمش ! و خدا رو شکر می کنم که بعد از ۳۰ دقيقه کابوسهام تموم شد

روايت دوم - شوخی های خدا

پشت سر اون فيلم افتضاح اگه جميله عربی هم می رقصيد خيلی می چسبيد !!!!!
فيلم کاملا معمولی . از اين فيلمهايی که شبکه يک هفته دفاع مقدس به جای سريال محبوبتون پخش می کنه !!!

روايت سوم - ننه گيلانه

يک فيلم ظريف و لطيف با بازی های فوق العاده همه !
رخشان بنی اعتماد حقش بود اون جايزه رو ببره .... تازه اصلا نمی فهمم چرا فاطمه معتمد آريا با اون بازی بی نقص و بی نظيرش جايزه نگرفت ....... بازيش بی عيب و اثرگذار بود .

...

البته اينجانب از مسوولين جشنواره تقاضا دارم از اين به بعد به بهترين خواهر دستيار کارگردان فيلم و به بهترين « با تشکر از » جوايزی نفيس اهدا شود که اگر زحمات بی دريغ اينها نبود يک پای فيلمها لنگ می زد !!!!
مگه نه ؟ !!!
P:
  ||  10:52 AM

Thursday, February 12, 2004

  جشنواره فيلم هم تموم شد و من خيلی نتونستم فيلم هايی که دوست داشتم رو ببينم . فيلم هايی که ديدم اينا بودن :
۱. جايی ديگر

۲. وضعيت اساسی

۳. باج خور
البته هر چی بيشتر از فيلم می گذره من کمتر ازش بدم مياد . حالا اونقدرا هم از فيلم بدم نمياد .فقط غصه می خورم از بعضی صحنه هاش .... وگرنه .......اونقدرها هم سرزنش نمی خواست !! وحيد می گفت کاش اين فيلم رو قبل از شبهای روشن می ساخت . ولی من می گم کاش اين فيلم رو قبل از شبهای روشن و هفت پرده می ساخت . اگه چهار سال پيش ساخته می شد يه اثر فوق العاده بود !

۴. برگ برنده
يه فيلم کاملا سيروس الوندی ! بدون هيچگونه پيشرفت خاصی .و واقعا نمی دونم چرا برای کارگردانی اش کانديد شد ! و دستشون درد نکنه که بهش جايزه ندادن !
بازی باران کوثری هم .... فقط من می فهمم که چقدر سعی کرده خوب بازی کنه و به نظر من و به قول مامانش : بازی باران از فيلم خيلی بهتر بود !

۵. خلسه

۶. مهمان مامان
يه فيلم عالی و سرگرم کننده با بازي بی نظير پارسا پيروزفر و گلاب آدينه . از اين فيلم هايی که عيد سال ديگه کانال يک نشون می ده !
فقط کاش به جای اسم مهرجويی همون اسم پوراحمد بود .... نمی دونم .... من خودم هميشه با نام مهرجويی توقعم بالا می ره ......
همه اينها به اين معنی نيست که فيلم بد و مسخره ايه ! نه ! !! خيلی خوش گذشت !

***********

چه سفر خوبی بود . چه روزای خوبی !
و چه خوبه که با دوستای خوبش خوب ترين روزای سالشو داشته باشه .
...

***********

تو نيستی !
و نمی دانی
....
تا به حال
در خاموشی دريا
فغان کشيده ای ؟
که ديگر نمی خواهمت !
به خاطر خدا دور شو !
آنقدر که ديگر
نفس نکشی !
  ||  11:17 AM

Friday, February 06, 2004

 
۱. آقای ملاقلی پور !
اينجانب شرمين مهدی زاده از شما به صورت کاملا غير رسمی شکايت دارم . من سلامتی خود را سر فيلم شما گذاشتم و شما حتی حاضر نيستيد « کمی » با من راه بياييد . ۲۱ ساعت در صف انتظار فيلم هايتان نفر اول بودم و درست در آخرين لحظه اعلام می شد که فيلم نمی رسد .
دست به دامن آقای احمدی شدن هم بی فايده بود ... : « شرمين جان ! ديروز اکران اول فيلم بود . ... نه ! صداش مشکل داشت . .... اااا ؟ سينما آستارا می ری ؟ .... شايد اومدم .... کاش سينماش دالبی بود ... » ديروز هم انتظار در سرما .
آقای رسول ملاقلی پور !
نمي دانم اگر مهدی احمدی در فيلمتان نبود آيا اين همه انتظار می کشيدم و اين چنين سلامتی خود را به بازی می گرفتم يا نه .....
در هر صورت ! ناز کردن آن هم توسط کارگردان خشنی مثل شما کار مضحکی است !
آقای رسول ملاقلی پور !
من صدايم را از دست دادم ولی کاش می دانستم شما چه چيز بدست آورديد . از اين که فيلمتان را با قهر از سينماها می بريد !
چقدر خوب است یاد بگيريد از آقای احمدی که حتی آنروز که برايم از خاطرات فيلمتان می گفت با وجودی که غريبه هم نبودم حاضر نشد از اختلاف بينتان چيزی بگويد . آن وقت شما در اولين مصاحبه تان در مورد مزرعه پدری اختلافتان را در بوق و کرنا می کنيد ؟
آن هم برای روزنامه همشهری که نوشته بود : « مهدی احمدی بازيگر ناشناخته ..... » .... « مهدی احمدی در اولين نقش سينمايی اش .... » يه مشت غير سينمايی که هنوز نمی دانند مهدی احمدی را چند سالی است می شناسند و فيلم هايش را ديده اند !
آقای رسول ملاقلی پور !
سکوت بعضی وقت ها به کار می آيد ! صدای من و مطالب روزنامه به درک ! کاش نمايش فيلمتان را عادي پيش می برديد .
اين همه خرج و زحمت همکارانتان را حداقل گرامی می داشتيد . و خستگی را بر تنشان نمی گذاشتيد .
آقای رسول ملاقلی پور !
باز هم می دانم ! اگر مهدی احمدی جايزه ای ببرد يا با او مصاحبه ای بشود آنقدر نجيب است که از زحمتهای شما تشکر می کند .
آدم می تونه از همه چيز ياد بگيره !
آقای رسول ملاقلی پور !
من - تا صدای خود را دوباره نشنوم - شاکی باقی خواهم ماند .
با آرزوی ديدار فيلمتان
شرمين مهدی زاده

***********

۲. سفر سفر سفر
حتی با صدايی که امروز ديگر خودم هم نمی شنوم .
صدايم که باز گردد فرياد می زنم : « آقای موتمن ! کاش فرزاد موتمن ای تر فيلم می ساختيد ! » دو تا چيز ديگه هم بايد داد بزنم که فعلا نمی زنم ! چون هنوز کسی فيلم را نديده !
کاش از سفر که می آيم هم مزرعه پدری آماده باشد هم صدای من !
کاش مهدی احمدی ديگر ناراحت نباشد .
  ||  8:48 AM

Tuesday, February 03, 2004

  چقدر خوبه که پيش بينی های اين چند روزم خيلی هم بی راه نبود . چقدر خوبه که اينقدر خوبی ... !

***********

اولين فيلمی که تو جشنواره ديدم هيچ کدوم از اون سه تا فيلمی که نوشتم نبود !
فيلم جايی ديگر اولين ساخته مهدی کرم پور بود که در سينما فرهنگ ۲ ديدم .
سالن رو تجسم کنين در حاليکه گلشيفته فراهانی با قوم اجنبی شوهرش رديف جلوی ما نشستن و يهو يه کبوتر با پررويی هر چه بيشتر ( حتی بدون تهيه بليت ! ) مياد فِرتی جلوی پروژکتور آپارات ميشينه و تمام پرده رو سايه عظيم کبوتر می پوشونه و يه چند دقيقه ای از اين که خودشو مرکز توجه کرده لذت می بره و حاضر نيست تکون بخوره !
اما خود فيلم با وجود سوژه لوس و تکراری ( البته به يمن فراوانی بازيگر قابل تحمل ! - مثل علی مصفا احمد نجفی کتايون رياحی گلشيفته فراهانی همايون ارشادی چکامه چمن ماه و برزو ارجمند - ) ايده جالبی رو دنبال می کرد که اونم داخل کردن انيميشن هايی به سبک pink floyd - The wall داخل مضمون چند جمله ای فيلم و اين فيلمو ديدنی می کنه .
سکانسهای بسيار طولانی آواز برزو و فلاش بک هايی که هيچ کدوم لزومی به وجودش نبود و شعار و شعار و شعار ...... وای ! خيلی بد بود !
نتيجه گيری اخلاقی : حتی علی مصفا - هر چند عزيز و دوست داشتنی - می تونه فيلم خوب بازی نکنه !

***********

به جاش امشب فيلم خوبی دارم !
از همين جا فخر می فروشم !!
  ||  8:19 AM

Monday, February 02, 2004

  نشانی
می خندم
به طبقه بالای خيابانت !

زنگ را نزده در باز می شود
دختر جوان همسايه است انگار
از نگاهش می فهمم
وقتی دست به سمت زنگ خانه ات می برم !!

بر چارچوب در ايستاده ای
به ياد مخلوقت هستم .
دو قدم به عقب در خانه مي روی .
می آيم .

نسشته ام و نيستی !
- صدايت هست -
می آيی .

ضبط می کنم در خاطر
به نوشته هایم
می خندم
نمی خندی . دوست داری ....
با دقت می خوانی
آنچه بی دقت نگاشته ام .

لبخند شیرینت
عکس های خاطرات
شير و قهوه ی تلخ
ياد و يادگاری خوش

شرمين - ۱۱/۱۱
  ||  9:20 AM

Sunday, February 01, 2004

  چه می دانی چه در جريان است .
چشم بستی و هر از گاه حالی می پرسی .
چه دارم جز لبخندی تلخ
نفسی می گذرد .

****************

نمی داند
گمان هم نبرده .
حتی آنگاه که می گويم
سالهاست دوستش دارم
می خندد
باور نمی کند
چقدر راست می گويم .

***************

جشنواره بی جشنواره !
جز سه فيلم !

۱. مزرعه پدری ( رسول ملاقلی پور )
۲. باج خور ( فرزاد موتمن )
۳. چند تار مو ( ايرج کريمی )

که آخری را از روی کنجکاوی و دو تای اول را از روی علاقه مي رم ... !

***************

تو حتی هنوز نمی دانی
منظورم از « تو » کيست !
شاید هم هنوز نمی خوانی
چه می نویسم .
بخوان !
...
...
...
  ||  12:39 PM