ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Friday, April 30, 2004

  امروز اشکهايم را رنگ کردم
و خنده را به چهره ام سنجاق
تا وقتی به دیدارم می آيی
مرا کوهی پر قدرت لمس کنی

قرار است تو ندانی
لبهايم خنده را فراموش کرده
و چشمانم هر روز
گلهای خشکيده را آب می دهد

امروز که تمام شود
اتاق کوچک در قلبم را
که زمانی از آن تو بود
می فروشم به شبگردی مست
که شبها از بوی الکل بدنش
می ميرم

هر چه باشد
از تعفن ذهن ناپاکت
خوشبوتر است
  ||  11:30 AM

Tuesday, April 27, 2004

  شانه به سر
به يادت هست ؟
همان که در راه ديديم ؟
خيره به چشمان ما
آواز سر داد ؟

آن
نشانه اي بود
از طبيعت
بايد که بماني
....
و به ياد بياور
که با ديدارش
چه هر دو يک صدا گفتيم
چه زيباست

و من همان جا دانستم
به زودي
چيزي در اين دل
مي لرزد ....
و تو راهت را
در سرازيري پيروزان
پيمودي ....
من هم چون هميشه
دويدم تا رسيدن تو
....
شانه به سر
نشانه بود
و تو ندانستي .....
چون حالا
چيزي در دلم مي لرزد .....
کجايي ؟
  ||  8:28 AM

Thursday, April 22, 2004

  چقدر خوبه که ميون رفتن و موندن من تفاوتی نيست . نيمکتی تنها رو نشون می کنم . نه ! اين تنها يک نيمکت نيست . خاطره ای زير خاک خودش پنهون داره که له شده مُرده ..... خاطره ای که شايد مال من باشه .... مال ما . می ترسم با نزديک شدن به نيمکت تصوير اون خاطره رو بيدار کنم . سکوت در تنهايی منو با خودش می بره . همون سکوتی که تو خلوت شبهای بی خوابيام زير گوشم لالايی هاشو زمزمه می کنه ....
تا که می شينم هراسم گم می شه و تو رو می بينم که از دور می آی . خيره می مونم . می بينی از سفر خسته ام . نگاهم رو ازت می دزدم . توی دلم فقط آرزو می کنم سفر ديگه شروع نشه .
حالا ديگه صدات نيست . کنارم ... تو هم نيستی . باز سکوته و من و تنهايی اين نيمکت خاک گرفته بی مصرف .
به خانه جديدم که می رسم زودتر از من اونجايی و باز بوی گلاب و دسته گل نرگس و انگشت تو بر در خونه ام . زار می زنی : « امروز باز همون نيمکت .... امروز واسه من سکوت هزار سال مُردگی بود ..... اينجايی ؟ »
  ||  10:09 PM
  وقتی آدم وارد مرحله جديدی از زندگی اش می شه ... مرحله ای که به قيمت مرگ و زندگی « زندگی حرفه ای » اش ممکنه تموم شه ... آرزو و تلاش تنها مهم نيستن .... شانس هم هست .................... و شما !

از همه شما ( اعم از زنده و مرده ) اکیدا تقاضا دارم بد جوری دعام کنين ....
موفقيت تو اين آزمون بيشتر از دانش به آرامش احتياج داره که به لطف دوستان از من صلب شده ...

***********

همينو کم داشتم ! وسط اين شلوغی اعصاب و روان .....

دچار ............
  ||  4:10 AM

Monday, April 19, 2004

  «....یه روز اتیکوس به جیم گفت : من ترجیح می دم که تو بری تو حیاط عقب به قوطی های خالی تیراندازی کنی . اما می دونم دنبال پرنده ها خواهی رفت در هر حال اگه بتونی به طرقه تیراندازی کنی اشکالی نداره ولی يادت باشه که کشتن مرغ مينا گناه داره .....
مرغ مينا واسه مردم آواز می خونه . نه محصول کسی رو می خوره و نه تو انبار ذرت لونه می سازه . آزارش به هيچ کس نمی رسه .فقط از ته دل چهچهه می زنه . پيداست که کشتنش گناه داره . »



بچه که بودم مامان به من می گفت « سکاوت » (Scout) بعدها برام تعريف کرد که يه کتاب کودکی اش خونده به اسم « کشتن مرغ مينا » ( هارپر لی ) که من شبيه شخصيت اصلی داستانشم .
اول دوم دبيرستان که بودم مامانم کتاب رو برام پيدا کرد و من اون موقع که خوندمش فقط در جستجوی کارهای سکاوت بودم و واسه همين خيلی ازش لذت نبردم . آرين که رفت سربازی يه دفه ديگه کتاب رو خريدم ( فکر کنم کتاب قبلی رو هم آرين گم کرده بود !!! )و براش فرستادم ....
بعدش هم که آرين برگشت تو کتابخونه آرين کلی خاک خورد و آرين هميشه به من می گفت که خيلی خرم که کتابو درست و حسابی نخوندم ( فکر کنم آرين هم با جيم برادر سکاوت همزاد پنداری می کرد !! )تا اين که من فيلمشو هفته پيش خريدم . که به اسم « کشتن مرغ مقلد » اينجا ترجمه شده . که گريگوری پک توش بازی می کنه . فيلمو که ديدم کلی ذوق زده شدم و دوباره رفتم سراغ کتاب و اين دفه جدی جدی لذت بردم .
آره ! من و آرين عين سکاوت و جيم هستيم ولی متاسفانه بابا هيچ ربطی به اتيکوس نداره .البته ديشب برای اين که ناراحت نشه بهش گفتم به جاش قيافه ات عين گريگوری پک هست و همين يه جمله فعلا باعث ميشه يه هفته ای هوامو داشته باشه !
  ||  11:07 AM

Saturday, April 17, 2004

  He was wounded for our transgressions , crushed for our iniquities, by His wounds we are healed .



مي شينم روبروي تلويزيون و فيلم Passion of Christ شروع مي شه .... براي من که چند ماه پيش Last temptation of Christ رو ديدم مطمئنم که بايد تکراري و حوصله سر بر باشه . ولي نيست ....
Passion of Christ يه فيلم کاملا خوش ساخته با موسيقي جالب و عجيب .....
چيزي که تمام مدت فيلم منو تکون داد اين بود که به من يادآوري مي شد که اين فيلم در هاليوود ساخته شده .... و با اين همه يهودي که در راس کار هاليوودن واقعا بعيد بود اينطور منفور نشون دادنشون ..... خلاصه آقاي گيبسون گل کاشته !



My God! Why have you forsaken me ?
  ||  6:24 AM

Friday, April 16, 2004

  حالا
که از ترس سیل های زمینی
بر مرتفع ترين نقطه جزيره
لانه ساخته ام
هراسم از سقوط است
  ||  10:30 AM

Wednesday, April 14, 2004

  قدمهايم را
تا ديدارت مي شمارم

۷ ... ۸ .... ۹ ....
از چشميِ در
نگاه مي کنم .

نه !
راست مي گفت ماهور !
نيامدي ....

و من

-هر چند
جايي که بايد نيستي ....
هر چند جايت خالي است -

به سلامتي تو مي نوشم
  ||  9:57 AM

Tuesday, April 13, 2004

  تا شبِ رسيدن تو بگو چند تا شب تو راهه .....

***********

قسم ات می دهم
به قدم هايی که آن روز
با هم بر می داشتيم
چشم در راه تو ام
وقت آن است که بيايی
حتی با دستانی خالی تر از خالی
مهربان من !
تا شب نرسيده بيا
که از تنهايی شب می ترسم
  ||  12:23 PM

Sunday, April 11, 2004

  سرم که درد می گيره باز تو ميای تو ذهنم .... تو و همه روزهای خوب ..... بعد تصميم می گيرم اگزيستانسياليست بشم و فقط به حال فکر کنم .... بعد به نبودنت فکر می کنم و سرم درد می گيره !!!!
  ||  10:19 PM
  کوله بار باورهايت را
جمع کن و برو .
همين شخصيتی را
که در رويا
از تو ساخته بودم
ما را بس !
.... چه خيالی !!
.....
  ||  5:31 PM

Saturday, April 10, 2004

  ته چشمانم
عمق نگاهم
دروغ نيست

لرزش صدا
لبخند واقعی من
دروغ نيست

دروغی اگر هست
سکوت من است
در برابر اين همه بی تفاوتی تو
  ||  8:32 AM

Thursday, April 08, 2004

  بهش می گم اينا عقلشون تو کمرشونه !
می گه ولی من عاشق موسيقی کلاسيکم !

بهش می گم اِ ...... ! چی گوش می کنين ؟
می گه داری مصاحبه می کنی ؟

بهش می گم کم کار شدین !
می گه دارم ديگه انتخاب می کنم کارها رو .

بهش می گم من امسال جشنواره تقریبا چیزی ندیدم
می گه من تقریبا هيچ وقت فيلمهامو نمی بينم .

بهش می گم دیگه نمی خواین فیلم بسازین ؟
می گه مگه تو اون فيلمی که ساختم ديدی ؟

بهش می گم آره ...
می گه نمی دونم ..... نمی شه .... نمی ذارن .... نمی تونم .

بهش می گم الآن چی کار می کنین ؟
می گه همين سه ساعت پيش آخرين جلسه فيلمبرداری « سيف الله » بود .

بهش می گم مبارکه !
می گه کار خيلی جالب و عجيبيه .

ساکت که می شيم يه صدايی می آد : « فرامرز ! بدو ... همه رفتن ! »

بهش می گم صداتون می کنن !
می گه آره !

می گه خيلی خوش حال شدم ديدمت
می گم ما بيشتر !

فرامرز قريبیان که رفت ما هم چند دقيقه بعدش اومديم خونه .


...
ماهور ... تولدت مبارک
  ||  7:09 PM

Tuesday, April 06, 2004

  You are the music I don't know how to make ..........

***********

حرفاشو که می شنوم باور نمی کنم . باورم نمی شه انقدر زود يک سال و نيم گذشته و امروز خبر وداع نزديک رو می شنوم ..... وداعی که يک سال و نيمه ازش وحشت دارم .
نمی تونی ! نه ! نمي تونی بری و منو همين جا همين وسط تنهام بذاری ..... نبايد اين کار رو با من بکنی . من بدون تو نمی تونم ! اگه اون موقع بهت می گفتم : « استاد جونم » حالا يه « آقای بهمنش » ای هستی که دوم نداره !
تو اين يک سال و نيم طعم خوش « باور » رو به من چشوندی طعم توانايی در « تعليم » طعم « شوپن »
اون قدر جات خالی خواهد بود که بغض می کنم . ... مثه روز اول که از فشار نترکيدن بغضم در برابر اون همه بد اخلاقيات سرد شده بودم و دستام می لرزيد و حتی گام دو ماژور رو نمی تونستم به خوبی بزنم .

آقای بهمنش !
با اين که اين جا رو نمی خونی ولی واسه همه روزها همه همه بد اخلاقی ها و بد خلقی هات ممنون .......
کاش می دونستی چقدر خوب می دونم چه استاد ماهی هستی !
  ||  8:49 PM

Sunday, April 04, 2004

  فکر کنم مثه دو سه سال پيش شدم .... پاک و فارغ ! چون دوباره رفتم سراغ ترانه نويسی . اونم خالتور !!! يه آهنگم که بذارم روش احتمالا معروف می شم !!! هه !

چقدر جنس آرزوهامون با هم فرق داره
چقدر جنس صداقتمون غريبه ست
چقدر .....
  ||  7:24 PM
  وقتايی که نيستی
وقتايی که تنهام
همه اش جات خاليه

تا به فکر پر کردنش می افتم
همون جايی که گم شده بودی
همون جا پيدا می شی !

می دونی ؟
پيدا کردن جرات خوندن نامه ای
که دو هفته از زمان پستش می گذره
سخته و نابود کردنش سخت تر

آروم تر که شدم
گوشهامو محکم می گيرم
چشمامو می بندم
و پيش تر ها رو
به ياد می آرم

آرزو که عيب نيست
تو باشی
چه در اتاق
چه رويا
...
غنيمت .
...
باش ... که هستم
  ||  7:50 AM

Friday, April 02, 2004

  امسال سال اتفاقات خيلی عجيبه . شايدم جالب !! يکی از عجيب ترين اتفاقايی هم که افتاد سه شب پيش ( يا شايد چهار ! يادم نيست ! ) بود و اون آشنايی بيشتر با دو آدمی بود که قبلا خيلی کم می شناختمشون . عليرضا ميرآقا و پاشا يثربی دو موزيسين خیلی جوون حرفه ای ! ( يا جوون خيلی حرفه ای ! )( !!!!! جوون حرفه ای خيلی ! ) که متاسفانه از تير هشتاد و دو اولين آلبوم مشترکشون پشت درهای وزارت ارشاد مونده .
از اين پست دو تا هدف داشتم !

۱. اين که فروشگاه بتهوون در سال جديد طی يک اقدام جديد يه سايت جديد باز کرده و توش آهنگای جديد رو برای گوش کردن ( و از هفته بعد برای DownLoad ) ارائه می ده . اينجا !!

۲. اين که يکی از آهنگ های عليرضا ميرآقا و پاشا يثربی توی اين سايت هست که پيشنهاد می کنم گوش کنين ! ....

نام آهنگ : اشتباه دل

آلبوم : چهل گيس

عليرضا ميرآقا : خواننده
پاشا يثربي : اجراي موسيقي
کامبيز رحماني : گيتار الکتريک
پاشا يثربي : آهنگساز و تنظيم کننده
اميرمسعود هفت لنگ : ترانه سرا
  ||  9:22 AM