|
||||
|
● خانه ● ايميل
●ميم ●ديزي ● روتوشباشي●بابك ●کاوه ●آتش ●شوكا
|
|
Monday, June 28, 2004
حمله گاز انبری به اين می گن :
||
8:25 AM
( یه تابستون شلوغ + سارا از کيش + مريم از کانادا = يه تابستون خیلی شلوغ تر ) *********** دستاش می لرزه زير چشماش گود افتاده لاغر شده صداش تغيير کرده رگهای دستش زده بيرون نگاهش سو نداره تعريف می کنه چطوری چندتا شيشه قرصو راحت خورده .... يه لیوان آبم روش ! ... کاش فيلم « طعم گيلاس » رو ديده بود ..... Wednesday, June 23, 2004 || 9:35 AMSunday, June 20, 2004
صدات هنوز تو گوشمه ... هنوز عذابم می ده ... انگشتای سبابه مو محکم توی گوشام فرو می کنم تا نشنوم . ولی باز صدات توی مغزم می پيچه . ...
||
12:06 AM
کاش ديده بودمت . کاش دستم بهت نمی خورد . کاش زمين نمی افتادی ... کاش نمی شکستی ..... کاش صدای شکستنت از يادم بره . Tuesday, June 15, 2004
دستش را به جيب می برد و ساز دهنی زنگ زده خود را بيرون مي آورد و به دهان می برد . دخترک جادو شده از موسيقي به دنبالش می رود . از کوهها می گذرند و به دريا می رسند . ميان آبها سازش را در جيب می گذارد و ناپديد می شود . دخترک در دريای طوفانی تنهاست ....
||
12:20 PM
Saturday, June 12, 2004
سه شنبه ها را می شمارم تا بيايی ....
||
2:30 PM
بگو تا چند بايد انتظار کشيد . پنجاه و یک ؟ صد و دو ؟ ..... کدامین سه شنبه زنگ می زنی و دور تر می ایستی تا پیدایت کنم ؟ کدام سه شنبه باز آموزگار من می شوی ؟ ... نفرين بر سفر نفرين بر جدايی نفرين بر لحظات گمشده *********** بيا به ياد « آنتن » فرهنگسرای قانون لحظه ای لبخند بزنيم ... موفقيت ها در فرداهايت صف کشيده باشند ...... Good Luck Tuesday, June 08, 2004
شرمين مهدی زاده هنر جوی متقاضی کارت تدريس پيانو پس از گذراندن دوره کوتاه تئوری موسيقی مجاز به گرفتن کارت می باشد ......
||
8:31 AM
in times of trouble, don't say: "god i have a big problem."say:" hey,problem,i have a big god",never forget that. Sunday, June 06, 2004
تو
||
9:56 PM
... کمتر از آنچه می دانی شايسته ای ! تو هیچ نمی دانی ! ديروز لياقت عشقم را نداشتی و امروز که چشم گشودم لياقت تنفر من را . شايد هم لياقت نگارش درباره ات را . پس خودت مچاله شو و راست به سطل آشغال برو که ارزش لمس دستانم را - در واپسين لحظات هم حتی - روزهاست که نمی دانی . Tuesday, June 01, 2004
نور شديد چراغ توی چشمم
||
8:43 AM
« چرا کشتی اش .... می دونی محکوم به مرگی ؟ » راست می گفت فکری به سرم زد بلند شدم و چراغ رو محکم به زمين کوبيدم و خنديدم |