|
||||
|
● خانه ● ايميل
●ميم ●ديزي ● روتوشباشي●بابك ●کاوه ●آتش ●شوكا
|
|
Wednesday, December 29, 2004
كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد
||
7:16 AM
كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد ... كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد كليد ... دوباره دست در جيبم مي كنم كليد حالا اينجاست - راست مي گويد بهاره - قفل را باز مي كنم رهايي در انتظار است ... واي ... بال پريدنم كو ؟ بال بال بال ....... Sunday, December 26, 2004
حكم مرگ تو را ظالمان كه مي خوانند
||
10:55 AM
لرزه بر اندام من آشكار است و من براي اين كه دست پستشان به خون تو پر بركت نشود تيغ مي كشم و با دستان خودم تو را قصاص مي كنم و تو در دستان من آرام جان مي دهي و من تو را نديده و نشناخته مي بازم *********** از امروز من براي تنفر خود دليل دارم جالا من يك مخالفم Friday, December 24, 2004
مسيح متولد شد
||
8:11 AM
تا من آرام باشم تو متولد شدي تا آرام بمانم پس اين آشفتگي ها چيست ؟ در كوچه هاي باراني امسال كجا آرامشي سرگردان ديده ايد ؟ بگوييد كسي چشم در راه است مسيح كه هست .... او هم بيايد Tuesday, December 21, 2004
روزها پيدا مي شود
||
7:12 AM
" پريشاني شبهاي دراز " آخر مي شود دستانم پوست مي اندازد موسيقي صحيح مي شود پدر بهتر مي شود برادر ديده مي شود مادر مهربان است دوست دوستي مي كند سرما كم مي شود نور در نزديكي است واژه آسان مي شود همه خوب است اما باز يك پاي زندگي مي لنگد چشم هاي سياه ! به روي من باز شويد ... تا دنيا از آن من باشد Saturday, December 18, 2004 ... و" عشق " ، دلیر کند ، و همه ترسها ، ببرد ! «شمس» براي فرمان فتحعليان از دفتري كه تاريخ ندارد .... از نوشته اي كه خاك گرفته بودش : زندگي روزانه من درگير رويايي بود درگير ترانه هاي گِل گرفته حنجره ام كه با موسيقي تو عينيت گرفت . تو جاري زلال تو آبي مي خواني و در پس شور سازهايت اندوه كفن آلود من است كه آشناست . حالا با كيلومترها فاصله تو را خالق مي بينم برايت مي ايستم و كف مي زنم تا شايد صداي دست زدن مرا متفاوت با ديگران شنيده باشي حالا كه طالب آرامشم آيا باز ديداري شدني است ؟ در اين تاريك سرد پروانه است كه آرام مي پرد . Friday, December 17, 2004
چقدر فاصله داريم
||
9:14 AM
تا هم چقدر دوريم چقدر بيزار نه ! ما دوخط موازي نيستيم اما رسيدني در كار نيست - يك بار رسيديم قبل تر - و حالا دور و دورتر تا انتها هميشه چاهي پيدا مي شود كه بتواني در آن بيفتي ! براي من كه زمين را نمي پايم بيشتر و براي تو- كه حتي زمان اولين سقوطت را نمي داني – عميق تر . Sunday, December 12, 2004
در كافه آن سمت خيابان پيرمردي هست كه مدام مي بينمش . هر روز طرفهاي ساعت يازده مي آيد و پشت ميز كنار من مي نشيند و صفحه اي خاص از روزنامه اي – كه از كهنگي به زردي مي زند – مي خواند .
||
7:34 PM
هر روز با يك فنجان قهوه آن مطلب هميشگي را در روزنامه مي خواند . كمي هم ساكت مي نشيند . نه با كسي حرف مي زند نه به كسي نگاه مي كند نه كسي به او نگاه مي كند – به جز من شايد – بعد از نيم ساعت هم آرام مي رود . ... امروز كه نيامد دلم اول برايش تنگ شد و بعد شور زد . اما باز نيامد . خواستم از كافه چي بپرسم . بلند شدم و به سمت كافه چي رفتم . اما ميان راه عكس پيرمرد را ديدم كه در قاب ديوار است . كافه چي به عكس اشاره كرد كه صاحب اينجاست چند سال پيش مرده ! خانوم ! چطور يادتون نيست ؟ روزنامه ها همه نوشته بودند . ... از آن روز پيرمرد ديگر نيامد . هيچوقت نفهميدم چرا تا آن روز مدام مي ديدمش و چرا ديگر نيامد . چيزي كه آرامم مي كرد اين بود كه روز آخري كه ديدمش مطمئنم وقت بلند شدن از پشت ميزش به من لبخند مي زد . كسي چه مي داند ؟ شايد خداحافظي مي كرده . خدا كند شاد باشد ...... Wednesday, December 08, 2004
تو
||
10:05 AM
در دستهاي من ترانه مي شوي در دهان من همان موسيقي دلخواه و در نگاه من في البداهه - و تا ابد - تو زيباترين خواهي ماند . تو آرام تر از هر نگاهي پنهان ستاره مي شوي - كه زيبا و آرام جاني - اما دستم با هيچ نردباني تو را لمس نخواهد كرد - حتي وقت خاكستري وداع در آن روز سرد- مگر در رويا .... گاهي اگر خود بخواهي ! Saturday, December 04, 2004 || 2:39 PMThursday, December 02, 2004
تورج ( دومين هميشه عزيزترين من )
||
7:48 AM
يازدهم اين ماه را يك روز بزرگ ساخت - نه فقط براي خودش براي ما هم - خدا كند تا هميشه پيروزي هاش قاطع باشد و جاري ![]() تورج جان باز مبارك |