ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Saturday, May 29, 2004

 

بیست و دومین ۱۰ خرداد ......
. it really feels good
تولدم مبارک !
D:

  ||  12:29 PM

Thursday, May 27, 2004

  پسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس .....

بادت خالی شد . گنده تر از ظرفیت بودی .... حالا می تونی تو چمدونم بمونی !!!
  ||  3:41 PM

Tuesday, May 25, 2004

  روي زمين حمام دراز کشيدم . صورتم رو روي سرماي کاشي گذاشتم . سرما رو تو کل وجودم احساس کردم. يه نفس عميق و بعد .... چشمامو بستم و آرومتر از هميشه مُردم ....

حالا تو اومدي و اشکهامو پاک مي کني ... نه ... ديگه خواب نيستم که خامم کني ... مي توني اگه دلت خواست بدون تشريفات دفنم کني !

دستهات سردتر از تن يخ کرده منه ....
  ||  12:05 PM

Sunday, May 23, 2004

  گانگستر بازی در دانشگاه هيجان خاص خودشو داره ....

زنگ تفریح که می خوره يکی مون می ره نگهبانی می ده اون يکی مون هم يه پاک کن می گيره دستش و ميفته به جون « غ » های متعدد جلوی اسمهامون .

همه چيز داشت خوب پيش می رفت که يکی از بچه ها داد می زنه «ببین قربون دستت ! غيبتای منم پاک کن ! »

کات ! در صحنه دوم هزار نفر پاک کن به دست دور ليست جمع شدن و تو سر و کله هم می زنن !

کات ! و در صحنه آخر يه ليست سفيد از « غ » داريم و يه گانگستر بازی به لجن کشيده شده !

هر چی فکر کرديم ( ما دو تا ! ) راه حل قابل توجهی پيدا نکرديم . کلاس رو ترک کرديم که اگه جيغ استادمون رفت هوا و فهميد چه بلايی سر ليستش اومده ما بگيم ما اصلا از اولش غايب بوديم و يکی دشمنی کرده « غ » های ما رو پاک کرده .
  ||  7:04 PM

Thursday, May 20, 2004

  عاشق شدن
يک جو بی عقلی می خواست
که من دو تای آن را داشتم

يک بار
عاشق شدم تو را
و امروز
عاشقانه به خاک می سپارمت .
  ||  8:48 AM

Tuesday, May 18, 2004

  پسرک با عجله خودش رو به مادرش رسوند . کف دستش رو باز کرد . مادر نگاهی به سکه ها کرد و گفت نه ... هنوز کمه . پسرک سرش رو پايين انداخت و دستش رو مشت کرد و آروم به اتاقش رفت .
سال بعد باز پولهای عيدش رو جلوی مادرش گرفت . مادر اين بار هم سکه ها رو شمرد و گفت پول بيشتری لازمه .... متاسفم ....

امروز وقتی از مرد پرسيدم با اولين حقوقت چی خريدی ؟ خيلی تعجب کردم وقتی گفت سه ماه پيش واسه خودش يه اسب چوبی گرفته .

***********

نمی دونم شما ها هم آرزوی تاريخ مصرف گذشته دارين يا نه ؟ ... قبلا فکر می کردم وقتی از يه آرزو خيلی زمان می گذره طعمش ار دهن ميفته ... ولی حالا ..... فرق می کنه ..... به نظر من هر چی ديرتر آرزوها برآورده بشن کِيفشون بيشتره و آدم قدرشونو بیشتر می دونه ..... و البته من ماليخوليا ندارم که !! گور بابای کِيف !! همون فرداش برآورده بشن من غلومشونم !!!
  ||  12:36 PM

Sunday, May 16, 2004

  دلم واسه خدا مي سوزه هر وقت بد اخلاق تر و عصبي تر و گناه کار ترم بيشتر باهاش حرف مي زنم ..... نــــــــــــــازي .... خدا صبر بده بهش !!!!!

***********

به چي اعتقاد داري ؟ چي رو باور داري ؟ .... دو دو تا چهار تا رو ؟؟؟؟؟
اگه يکي از اون شلاقا رو بخوري به غلط کردم ميوفتي و تکذيب مي کني ...
مهم اينه که آدم انسانيت ياد بگيره ... مردونگي .... و اينه رمز جاودانگي و ماندگاري ....
هر چي سخت تر بگذره ... هر چي بد تر و وحشتناک تر ... کمتر مي توني به اعتقادات و علايقت ايمان داشته باشي .
تو اون شرايطه که انتخاب واقعا سرنوشت سازه ....

***********

بکوبيد که باز خواهد شد
بخوانيد که خواهد آمد
بطلبيد که خواهيد يافت


***********



« الهي الهي ! لما سبقتني ؟ »
« my god ! why have you forsaken me ? »
  ||  3:40 PM

Friday, May 14, 2004

  چقدر صداها گنگه ... چقدر حرفا نامفهومه .... نمی شنوم ... نمی گيرم ....نمی فهمم .... انگار تو يه بشکه توی حموم گير افتادم و آب با شدت داره روش کوبيده می شه . بوی نم مياد .... بوی چوب نم گرفته .... بوی چرک ياد تو ..... بوی تو .... شرجی پَست نگاه چسبناک تو به روی پاکی تنم ... و اين صدای توست که از پشت تمام اين تاريکی ها روحم را سوهان می کشد .... کاش نبودی واقعا .... که يادت صدای سُراندن گچ بر روی تخته سياه وجودم را دارد .... کاش هيچ وقت نبودی ....
  ||  11:10 PM

Wednesday, May 12, 2004

  - راستی خانوووووم !
- بله ؟
- شما چند بار فيلم منو ديدين ؟
- ۱۱ !!!
- O:
- D:
- اووووووووه ! شما رکورد دارين ! من که ۶ بار و ۷ بار شنیده بودم ..... ولی ۱۱ نه ! پس دلیل فروش فیلم شما بودین !
- بله ! اتفاقا می خواستم به آقای زندباف بگم يه پورسانتی هم به ما بدن !
- { هنوز در کف ! } ولی ۱۱ خيليه .... حالا چرا ۱۱ بار ؟
- آخه دو تا آدم کنار هم مثه ۱۱ می مونن .
- ......... من فردا صبح فيلم جديدمو کليد می زنم !
- اِ !!!!! چی ؟؟؟؟؟
- ۱۰۱ سگ خالدار !!!!!!!!!




فرزاد موتمن حتی اگه همه بگن آدم بی سواديه و دو تا فيلم اول از دستش دررفته من می گم ( چون ۲ ساعت تمام پای صحبتش نشستم ) آدم بی نهايت آگاه و قابل احتراميه .....




راستی VCD شب های روشن هم به زودی زود مياد به بازار .... آقای موتمن گفت اول تير ماه !!!

فيلم باج خور از ۲ هفته ديگه اکران می شه . با وجودی که اصلا پيشنهاد نمی شود (!) ولی برين ببينين که مهدی احمدی داره !!!!

  ||  8:56 AM

Saturday, May 08, 2004

  برداشت من و آرين از نمايشگاه کتاب :

۱. ۴ عدد توپ Base Ball
۲. اشتراک سروش نوجوان
۳. عروسک گاو روزانه
۴. Mouse Pad قسمتي از بدن (!) گاو روزانه
۵. پوستر بزرگ تن تن
۶. هفته نامه ۴۰ چراغ
۷. کتاب کوچک خاطرات حوا ( احتمالا براي خالي نبودن عريضه )
و ۸. يک عدد نان بربري داغ

*******

به به .... دوشنبه .... فرزاد موتمن !!
  ||  8:10 PM

Friday, May 07, 2004

  ۱. نمي دونم خوبه يا بد ..... که آدم در شرايط بد بی پولی ميون دو تا گزينه « نمايشگاه کتاب » و « سرزمين عجايب » دومی رو انتخاب کنه ! ... هر جوری فکر کردم ديدم خوب خوش می گذره !

۲. نمی دونم خوبه يا بد .... که آدم پا رو اعتقاداش بذاره و واسه يه تجربه جديد و يه خرده مايه بره سراغ موسیقی خالتور بازاري ! و تو شرایطی که همه می گن نه تو بگی آره ! خوب اينم يه مدلشه !

۳. نمی دونم خوبه يا بد .... ( اين يکی يه ذره خشن و غير اخلاقيه ! ) گوشمالی دادن يه آدم خاله زنک و دهن لق که دلش خوشه بچه هنره و Coooooool!!!!

۴. نمی دونم خوبه يا بد .... که هنوز تو اين سن و سال نمی دونم چی خوبه چی بد !!!!!!!!!!
  ||  8:38 AM

Tuesday, May 04, 2004

  سايه ام را
در هاون می کوبم
اما باز
قولی نمی دهد
که ديگر
به دنبال من نيايد

نمی گذارد
- به هر جا که می روم نمی گذارد -
از بیماری يادت درمان شوم
چاره ای نيست
اميدی هم

بالای بلندی
دستها باز
...
و پرواز
...
  ||  10:08 PM

Monday, May 03, 2004

  توی فروشگاه بتهوون وايسادم و همين جوری به مشتری ای که کنار دستم قرار داره زل زدم . یه آقای چهل و پنج - پنجاه ساله که کتاب هایی در مورد موسیقی برای کودکان دستشه ... یاد کلاس اُرف خودم میفتم و یاد خاطرات خیلی کم ولی خوبی که از اونجا دارم ... یاد اولین کنسرت .... یاد اون روزی که نوستالژی دیدن آموزشگاه بعد از چندین سال منو گرفت و مامانو مجبور کردم منو ببره اونجا ... ولی خبری نبود از اون ساختمون .....
آرش از مشتری می پرسه : « راستی ! شما یه آموزشگاه ديگه هم زدين آره ؟ »
مشتری می گه « آره ! » و چند تا کارت به آرش می ده .... و بعد برای پرداخت پول به طرف صندوق می ره . يه هو احساس می کنم که به زودی قراره کف کنم ! به آرش می گم « آرش نگو اين آقا ناصر نظر بود ! » می گه « خب آره ! تو از کجا می شناسيش ؟ ..... »
هنوز جمله آرشو کامل نشنيده بودم که خيز برداشتم به سوی صندوق . داشت از مغازه بيرون می رفت . که من بلند صداش زدم .
ايستاد . برگشت و نگاهم کرد . من گفتم : « ببخشيد آقای نظر ! من ... ممممممم ..... من ۱۷-۱۸ سال پيش شاگرد شما بودم ! توی کلاسهای اُرفتون تو بزرگمهر » يه نگاهی بهم کرد و گفت « مگه خودت چند سالته ؟ !!!! » گفتم ۲۱-۲۲ !
چند ثانيه ممتد نگاهم کرد و گفت : « تو ! يه اسم عجيبی داشتی آره ؟!!!!! همدوره با پسر علیرضا خمسه بودی ...... بذار ببینم فلوت ریکوردر می زدی ..... کلاس خانم جلالی !! » با هر کلمه ای که می گفت فکم بيشتر باز می شد . چون خودم هم همون موقع يادم افتاد که پسر عليرضا خمسه هم ميومده !
گفتم : « بله ! ولی ببينم آقای نظر ! ما تنها شاگرداتون که نبوديم . بوديم ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! آخه .... ! »
خوشحالم الان آقای نظر مرد شماره يک کلاسهای موسيقی و اُرف ايرانه ..... به قول دوستم : دستش بسبزه !!!
  ||  9:13 AM