|
||||
|
● خانه ● ايميل
●ميم ●ديزي ● روتوشباشي●بابك ●کاوه ●آتش ●شوكا
|
|
Sunday, November 28, 2004
كودك درون من
||
8:13 AM
تاب اين بار سنگين را نداشت حالا كه در تب مي سوزد دلش براي تو هم تنگ است هذيان هم مي گويد : ابر را مي خواهد به جاي عروسكش و ستاره را به جاي تو و تو را به جاي بستر سازش را بياوريد تا باز بنوازد كودك درون من تاب اين بار سنگين را نداشت شانه هاي كوچكش هنوز مي لرزد و هنوز در تب هذيان مي گويد و هنوز تو را مي خواهد ... سازش كجاست ؟ Thursday, November 25, 2004
مي خواستم بعد از كنسرتم اينجا بنويسم :
||
8:45 PM
The End ولي حالا دلم مي خواد بنويسم : It’s a new world , It’s a new start ![]() ميان خاموشي پرده هاي تيره چشم در جستجوي تو دارم هنوز قرار ندارم و در بيقراري بي تابت ماندم ... تو را مي يابم همان جا كه رهايت كردم ( گاهي چنين است ) چشمانم را مي بندم ذكر مي گويم تا نگاهم كني ... و تو مرا نگاه كردي ..... اما نديدي ....... از همه كساني كه اومده بودن ( يا خواستن بيان و نشده ) خيلي خيلي خيلي مرسي اميدوارم كه راضي سالن رو ترك كرده باشين ! Tuesday, November 23, 2004 || 11:55 PMSunday, November 14, 2004 || 10:55 AMSaturday, November 13, 2004
در ماشين نشسته ام
||
7:11 PM
هوا غربت عجيبي دارد سرم را به سرماي پنجره مي چسبانم و با اندوه فكر مي كنم : صدايت هست نامت هست يادت هست طنين كلامت هست و رؤيايت هم اما تو ... كجايي ؟ به اميد دوستان از ماشين پياده مي شوم و تو را مي بينم هم سعي مي كنم بويت را هم به خاطر بسپارم تو همچنان ديوار بلند پشت مني پس از افتادن هراسي كو ؟ اما رسيدن هم .... ‹ نفس عميقي اينجا › كجايي ؟ در ماشين نشسته ام حالا باران مي بارد سرم را به سرماي پنجره مي چسبانم و با حسرت فكر مي كنم : كاش به تو گفته بودم كاش مي دانستي اما اين بار مي گويم قول مي دهم كجايي ؟ به ياد بياوريم روز مقدسي بود امروز تا روز بزرگ عدد ما باقي است يازده Monday, November 08, 2004
همه چي خوب ...
||
7:31 PM
تولد دل پيرو !!!!!!! نزديك شدن تاريخ كنسرت قبول شدن در رشته ي موسيقي كار جديد در رشته اي دور از انتظار چاپ شدن پوستر و تراكت و كارت تو كه حالا در آستانه دانستني او كه در قعر چاه گنديده است و من كه بيصبرانه روزها را مي شمارم ... تا روز بزرگ شانزده روز باقي است Friday, November 05, 2004
امروز كه كوررنگي
||
8:26 AM
كينه بر دل گذاشته دل تنگ رنگين كمانم كاش گفتارها هم صادقانه بودند ديشب تو در خواب من بودي و حالا در خواب ناداني ات تا ساعت خاك گرفته تو چه وقت بيدار باش دهد ؟ خورشيد كه اينجاست بيدار شو Monday, November 01, 2004
تنها شنوا ترين دوست ...
||
2:23 PM
هنوز دلم تنگ بازي هاي دو نفره ماست هنوز گاهي نيمه شب صداي پاي تو را مي شنوم هنوز با ياد رطوبت سرد تنت و شادماني چشمانت زنده ام هنوز گاهي قبل از خواب صدايت مي كنم كاش باز تو بودي كاش تا هميشه ... دو سال شد و من باز با يادت گريانم ... به ياد آن روز برفي كه صبحش با تو شروع شد و به پايان نرسيد ... كاش بيمار نمي ديدمت همراه من ! كاش به مرگت دستور نمي دادم ... |