ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Sunday, November 28, 2004

  كودك درون من
تاب اين بار سنگين را نداشت

حالا كه در تب مي سوزد
دلش براي تو هم تنگ است
هذيان هم مي گويد :

ابر را مي خواهد
به جاي عروسكش

و ستاره را
به جاي تو

و تو را
به جاي بستر

سازش را بياوريد
تا باز بنوازد

كودك درون من
تاب اين بار سنگين را نداشت

شانه هاي كوچكش هنوز مي لرزد
و هنوز در تب هذيان مي گويد
و هنوز تو را مي خواهد

...

سازش كجاست ؟
  ||  8:13 AM

Thursday, November 25, 2004

  مي خواستم بعد از كنسرتم اينجا بنويسم :
The End
ولي حالا دلم مي خواد بنويسم :
It’s a new world , It’s a new start



ميان خاموشي پرده هاي تيره
چشم در جستجوي تو دارم
هنوز قرار ندارم
و در بيقراري بي تابت ماندم

...

تو را مي يابم
همان جا كه رهايت كردم
( گاهي چنين است )
چشمانم را مي بندم
ذكر مي گويم
تا نگاهم كني

...

و تو مرا نگاه كردي .....
اما نديدي .......


از همه كساني كه اومده بودن ( يا خواستن بيان و نشده ) خيلي خيلي خيلي مرسي
اميدوارم كه راضي سالن رو ترك كرده باشين !

  ||  8:45 PM

Tuesday, November 23, 2004

  بليط هايي كه تمام مي شود
ثانيه هايي كه مي گذارد
كاش در راه باشي ......
  ||  11:55 PM

Sunday, November 14, 2004

 

و بالاخره بليط فروشي روز بزرگ من شروع شد .
كاش بيايي .
  ||  10:55 AM

Saturday, November 13, 2004

  در ماشين نشسته ام
هوا غربت عجيبي دارد
سرم را به سرماي پنجره مي چسبانم
و با اندوه فكر مي كنم :

صدايت هست
نامت هست
يادت هست
طنين كلامت هست
و رؤيايت هم
اما تو ...
كجايي ؟

به اميد دوستان
از ماشين پياده مي شوم
و تو را مي بينم هم
سعي مي كنم بويت را هم
به خاطر بسپارم
تو همچنان ديوار بلند پشت مني
پس از افتادن هراسي كو ؟
اما رسيدن هم ....
‌‌‌‹ نفس عميقي اينجا ›
كجايي ؟

در ماشين نشسته ام
حالا باران مي بارد
سرم را به سرماي پنجره مي چسبانم
و با حسرت فكر مي كنم :

كاش به تو گفته بودم
كاش مي دانستي
اما اين بار مي گويم
قول مي دهم
كجايي ؟


به ياد بياوريم
روز مقدسي بود امروز
تا روز بزرگ
عدد ما باقي است
يازده
  ||  7:11 PM

Monday, November 08, 2004

  همه چي خوب ...
تولد دل پيرو !!!!!!!
نزديك شدن تاريخ كنسرت
قبول شدن در رشته ي موسيقي
كار جديد در رشته اي دور از انتظار
چاپ شدن پوستر و تراكت و كارت
تو كه حالا در آستانه دانستني
او كه در قعر چاه گنديده است
و من كه بيصبرانه روزها را مي شمارم
...
تا روز بزرگ شانزده روز باقي است
  ||  7:31 PM

Friday, November 05, 2004

  امروز كه كوررنگي
كينه بر دل گذاشته
دل تنگ رنگين كمانم
كاش گفتارها هم
صادقانه بودند
ديشب تو در خواب من بودي و
حالا در خواب ناداني ات
تا ساعت خاك گرفته تو
چه وقت بيدار باش دهد ؟
خورشيد كه اينجاست
بيدار شو
  ||  8:26 AM

Monday, November 01, 2004

  تنها شنوا ترين دوست ...
هنوز دلم تنگ بازي هاي دو نفره ماست
هنوز گاهي نيمه شب صداي پاي تو را مي شنوم
هنوز با ياد رطوبت سرد تنت و شادماني چشمانت زنده ام
هنوز گاهي قبل از خواب صدايت مي كنم
كاش باز تو بودي
كاش تا هميشه ...
دو سال شد و من باز با يادت گريانم ...
به ياد آن روز برفي كه صبحش با تو شروع شد
و به پايان نرسيد
...
كاش بيمار نمي ديدمت
همراه من !
كاش به مرگت دستور نمي دادم ...
  ||  2:23 PM