|
||||
|
● خانه ● ايميل
●ميم ●ديزي ● روتوشباشي●بابك ●کاوه ●آتش ●شوكا
|
|
Saturday, October 22, 2005
اینجا
||
10:27 PM
ناپاکی ظالمانه ترا - در غیاب تو - به سلاخی می کشد من سوار بر اسب سیاه شمشیر می کشم و فغان از بی عدالتی بدنامی و مرگ به جان می خرم تا تو بمانی .... تو خودِ ایمانی در قلبم پس تاریکی می میرد تو باز بلند می شوی و شمشیر خود را به شانه هایم می گذاری من شوالیه ام شوالیه جنگ به خاطر حقیقت - به خاطر تو - Monday, October 17, 2005
Peer Gynt Suite No. 1 Op. 46 - Piano Duet
||
8:11 AM
first movemont - morning mood Edvard Grieg 4 5 6 همنفس آغاز می کنیم دستهایم - سرد و لرزان - کاش به دستهای تو نخورد. چیزی در من زنده می شود باز عشقی نفسی ... نمی دانم اما در رویا بوده ست پیش تر می دانم باز امروز راز من فریاد شده بود و با لبخند ... دستهایم تا خورشید امروز سرد بود کاش این بار در انتظار خورشید نمیرم گرمای دستانت کو ؟ Wednesday, October 12, 2005
دور می شویم
||
6:10 AM
دور و دور تر .... بی بوسه ی خداحافظی تنها با دعای خیر و کوله باری عشق بی آن که بدانیم بار دیگری چیست .... مرگ بر دنیای ناهمگون که این چنین جدایی ها را سبب می شود. سلوک تو برایت و سلوک من برایم راه ما از این جا جداست ... همراه دیروز ... خدا همراهت Monday, October 10, 2005
پرلودی به نقش تو
||
8:11 AM
کاغذی با دست خط تو پر از نتهایی که مخلوق تو اند پی شکل تو میان طرحشان خوش به حال این ها که پر از موسیقی تو اند کاش من هم چنگی بودم میان این پرلود .... ************ امروز دست مرا گرفته و مرا پیش پادشاه مثال قدرت می زنی بشارت بهشت می دهی که در همین نزدیکی است دوئت با تو ؟ کدام ستاره محرم راز های من ماند رویایی رو به مرز حقیقت بی نفس در پیش است .... ببین سحر همین جاست ! Wednesday, October 05, 2005
يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتي مرد همه مي گفتند به بهشت رفته است، آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت.
||
8:01 PM
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود. استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد. فرشته اي كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود و مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين كار شما تروريسم خالص است! پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و كار و زندگي ما را به هم زده. از وقتي كه رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد... در چشم هايشان نگاه مي كند... به درد و دلشان مي رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند... يکديگر را در آغوش مي كشند و مي بوسند. دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! ((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند)) پائولو کوئيلو |