ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Thursday, June 30, 2005

  شب خیلی قشنگیه مهتاب و باد ملایم و بی خوابی ... یه فکری به سرم می زنه دمپایی هامو می گیرم دستم و آروم روی نوک پا راه می رم . در رو سعی می کنم خیلی بی صدا باز کنم . ولی با زوزه در همه رو بیدار می کنم .....
وای ...
همه چی خراب شد .
کی باور می کنه که من فقط می خواستم روی چمن ها دراز بکشم و موسیقی گوش بدم .
همه فکر می کنن با تو این ساعت قرار دارم . همه عصبانی هستن . هر چی می گم اشتباه می کنین من فقط می خواستم کانتاتای باخ رو گوش کنم و دنبال خطهای ملودی اش بگردم هیچکی باور نمی کنه. همه مرتبا اسم تو رو به زبون میارن . بیچاره تو که روحتم خبر نداره ...
همه میرن به سمت حیاط و با چشماشون دنبال تو می گردن من باز توضیح میدم به خدا فقط می خواستم باخ گوش بدم ....
واااای ! خدای من !!!!!! تو این ساعت شب اینجا چی کار می کنی ؟

***********

کاش مثه همه فکر نکنیم .... وقتایی که همه چی حتی شهادت به اتفاقی می ده شاید یه جایی یه چیزی از ذهنمون یه چیزی خیلی وقت باشه که چشمک می زنه اما ما متوجهش نشیم .
چیزایی که می بینیم ممکنه منطقی باشن ولی حقیقی نباشن .
مثلا :
در این اتاق یک خرگوش است .
یه جمله منطقیه ولی حقیقی نیست .....
کاش فرقشو یاد بگیریم !
  ||  11:27 AM

Sunday, June 26, 2005

  آرام
رو به سوی نور
گام
کسی ایستاده
که تجسم خیالی است
که هرگز نداشته ام

که همرنگ صحرایی است
که ندیده ام

که همصدا با آوایی است
که نشنیده ام

که با من آشناست
بی آن که مانندش جایی یافت شود

بی همتا
می آید
با نگاهی از جنس خورشید
- گرم و مهربان
طلایی -

بی همتا!
آرام تر بنواز
تا هم آهنگ بمانیم
  ||  9:44 AM

Thursday, June 23, 2005

  من به چشم خویش دیدم
نگاهی از جنس شیشه
که از پشت آن
رنگ دل تو پیدا بود

و من زیباترین تو را دیدم
در طرحی میان ابرها
در شاید لکه های ته یک فنجان
از پسِ این همه غبار که نبود

تو
میان راه خواهی ایستاد
و دست مرا
- که میان چاهی معلق ماندم –
خواهی گرفت
و همراه می شوی
تا انتها
...
و این پایان قصه نیست .....
  ||  8:22 AM

Saturday, June 18, 2005

  حیف که نمی خوام قال سیاسی راه بندازم ! ولی وااای .... !

***********

چه صدایی آمدنی تر از حضور تو ؟
چه نغمه ای خوش آوا تر از کلام تو ؟
چه مُشکی خوشبو تر از بوی تو ؟
چه کوهی پایدارتر از تکیه گاه تو ؟
چه قندی شیرین تر از لبخند تو ؟

پس چه خاموش و بی حرکت
گوشه ای ایستاده ای
" ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر----کان چهره مشعشع تابانم آرزوست "

چه خیالی
چه خیالی ؟
...
سازی به پا کن
شمعی
و ما
همین بس ...

***********

" بهشت آنجاست که آزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد "

بهشت من باش
  ||  11:07 PM

Tuesday, June 14, 2005

  صدای گامی مرا به خود می آورد .
او می آید
او که موسیقی مرا که می شناسد ....
او که خودش موسیقی ما را می نوازد

نور خورشید مانع دیدار است.
دست تکان می دهیم
حالا همگام می شویم .
پیش به سوی دنیای جدید
...
چهره ات هنوز آشناست
کاش می دانستم در کدام رویایم بودی ...
  ||  8:11 PM

Friday, June 10, 2005

  فرشته آرام آرام نزدیک شد .
هنوز بی وقفه اشک می ریختم .
دست بر شانه ام گذاشت و در آغوشم گرفت .
- دیدی ؟ آغوش بهانه نمی خواهد
دریغ مکن -
آرام که شدم
در چشمانم خیره شد
و لبخند هدیه کرد .

تو فرشته بودی
و بی آن که بدانی
مرهمی شدی بر دردهای سالیان من .
انگار سالهاست با منی ... .

دست های تو
موسیقی مرا می نوازد
بیا و ساز بزن
تا سیاهی ها
در با تو بودن هایم
فراموش شود .

روز رسیده حالا
روزی پر موسیقی
روزی بدون سکوت
روزی برای ما
...
صبح بخیر
  ||  11:00 PM

Sunday, June 05, 2005

  آرام دور می شوی
و در نگاه من
وداع تلخ
سرما می آفریند

به انتهای جاده
خیره می مانم
و رفتنت را به چشم می بینم .

شانه هایم می لرزد حالا
به سمت خانه قدم بر می دارم .
قطره اشکی بر گونه می لغزد

...

صدای تو را می شنوم
نامم را بر زبان آورده ای
من با لبخند پشت سر را نگاه می کنم .
کسی نیست .
- بادی شاید -
و من باز تنها
در سرازیری خانه گم می شوم .
  ||  9:27 AM

Thursday, June 02, 2005

  You are the best accompaniment that every melody can have.
What a lucky melody I am, to have the best of you by my side.

* بام تهران آن روز پر بود از خاطرات و صدای تو ....پر بود از تو ... چه بارانی ... چه هوایی .... *


سونات 25 بتهوون – سونات فریاد من

دعای لبخند تو جاودان می ماند بر لبان من.
من تو را دارم ؟!
نمی دانم !
اما بدان
تو همیشه مرا خواهی داشت !

به سوی تو گام بر می دارم
تا می رسم
لحظه ای می شکند
در میانش تو
من ...
در میانش همان کلام ناگفته
" ما "

در ستایش صدای تو
نفس ها نشسته اند
در عجب می مانند
تا کدامین بار
نامم را که بخوانی
قلبم در غربت صدایت
پنهانی نمیرد-صد بار-

در آینه آرام نگاهت می کنم
به خود که می آیم
نگاه هامان گره خورده
گونه هایم سرخ
دستانم سرد
نفسم تنگ
قلبم پر تپش
زانوهایم لرزان
...
و تو خندان
  ||  10:07 AM