ششري 

 

 


 
 

خانه

ايميل    

 

 


 

ميم

ديزي   

شهر هشتم   

سوته دل

سارا درويش

روتوشباشي

آرش semiadam

كافه كلمه رضا

بابك

کاوه

همين و تمام

شاید وقتی دیگر

يوونتوس - يووه

پادساعتگرد

۳۰نما

هذيان

آتش

مامان

نيلگون

وبلاگستان

شوكا

 

 


آرشيو


 


Gardoon Persian   
  
Templates

[Powered by Blogger]

 


 

Saturday, October 22, 2005

  اینجا
ناپاکی
ظالمانه ترا
- در غیاب تو -
به سلاخی می کشد

من
سوار بر اسب سیاه
شمشیر می کشم
و فغان از بی عدالتی
بدنامی و مرگ به جان می خرم
تا تو بمانی ....

تو خودِ ایمانی در قلبم
پس
تاریکی می میرد
تو باز بلند می شوی
و شمشیر خود را به شانه هایم می گذاری

من شوالیه ام
شوالیه جنگ به خاطر حقیقت
- به خاطر تو -
  ||  10:27 PM

Monday, October 17, 2005

  Peer Gynt Suite No. 1 Op. 46 - Piano Duet
first movemont - morning mood
Edvard Grieg

4 5 6
همنفس آغاز می کنیم
دستهایم - سرد و لرزان -
کاش
به دستهای تو نخورد.

چیزی در من زنده می شود باز
عشقی نفسی ... نمی دانم
اما
در رویا بوده ست پیش تر
می دانم

باز امروز
راز من فریاد شده بود
و با لبخند ...

دستهایم تا خورشید امروز سرد بود
کاش این بار در انتظار خورشید نمیرم
گرمای دستانت کو ؟
  ||  8:11 AM

Wednesday, October 12, 2005

  دور می شویم
دور
و دور تر ....
بی بوسه ی خداحافظی
تنها با دعای خیر
و کوله باری عشق
بی آن که بدانیم
بار دیگری چیست ....

مرگ بر دنیای ناهمگون
که این چنین جدایی ها را سبب می شود.
سلوک تو برایت
و سلوک من برایم
راه ما از این جا جداست
...
همراه دیروز ...
خدا همراهت
  ||  6:10 AM

Monday, October 10, 2005

  پرلودی به نقش تو

کاغذی با دست خط تو
پر از نتهایی
که مخلوق تو اند

پی شکل تو
میان طرحشان

خوش به حال این ها
که پر از موسیقی تو اند
کاش من هم
چنگی بودم
میان این پرلود ....


************

امروز
دست مرا گرفته و
مرا
پیش پادشاه مثال قدرت می زنی

بشارت بهشت می دهی
که در همین نزدیکی است

دوئت با تو ؟

کدام ستاره محرم راز های من ماند
رویایی
رو به مرز حقیقت
بی نفس در پیش است ....
ببین
سحر همین جاست !
  ||  8:11 AM

Wednesday, October 05, 2005

  يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتي مرد همه مي گفتند به بهشت رفته است، آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود. استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد. فرشته اي كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد.
در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود و مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت:
اين كار شما تروريسم خالص است!
پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟
ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت: آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و كار و زندگي ما را به هم زده. از وقتي كه رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد... در چشم هايشان نگاه مي كند... به درد و دلشان مي رسد. حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند... يکديگر را در آغوش مي كشند و مي بوسند. دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!!
((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))

پائولو کوئيلو
  ||  8:01 PM